عصر پاییزی هرکسیو یاد درختای رنگارنگ و چای و کیک پرتقالی میندازه ، مخصوصا اگه هوا سرد و بارونی باشه. اما ایندفعه قراره با خاطرات یه مهندس شبکه که اون موقع دانش آموز اول دبیرستانی بود همراه بشی که بعد مدرسش تند تند قدم میزد تا زودی برسه خونه و بشینه پای کامپیوترش!
یه پنجره که عمق مسیرش به سمت درختای بارون خورده بود و یه میز شلوغ پلوغ ؛ تصور کن روی این میز یه کامپیوتر خاک گرفته هم بود که وقتی روشن میشد ، تموم دنیای این دانش آموز بود. اون موقع خیلی چیزا یاد گرفته بودم ، مثلا برنامه نویسی با زبان ویژوال بیسیک! نصب برنامهای موبایل ، وبلاگ نویسی و…
همیشه میخواستم یه وب سایت داشته باشم که بتونم تجربهام از بازی و برنامههای موبایلیو به بقیه هم منتقل کنم. درست همون موقع ، عصر پاییزی یه روز بارونی ، یه ایده زد به سرم! آره ، ساختن یه وبلاگ ساده ولی پر محتوا. مادرم کیک پرتقالی درست میکرد و عطر دلنشینش فضا و زمان و پر کرده بود. و پنجرهی بخار گرفته که بهم میگفت انجامش بده.
دست به کار شدم! اولین کاری که انجام دادم مرتب کردن سی دی هایی بود که توش پر بود از بازی و برنامه موبایل! اون موقع هنوز مرجع خاصی برای دانلود بازی و برنامه موبایل وجود نداشت و مجبور بودم از سی دی هایی که از خدمات موبایل و کامپیوتر میگرفتم بعنوان منبع استفاده کنم. خب اکثر گوشیها هم سیستم عاملشون سیمبین و جاوا بود. حتی اینترنت ADSL هم عمومی نشده بود و اکثرا داشتن از Dial Up استفاده میکردن. اما خب من یه مودم ADSL داشتم.
شاید الان که داری این دستنوشته رو میخونی تجربه کار با ویندوز XP و 7 رو نداشته باشی اما این سیستم عاملا هم برای من یه دنیا جذابیت داشتن. شروع کردم به سرچ کردن توی گوگل:” آموزش ساختن وبلاگ حرفهای! ” و بعد از این که با چندتا آموزش مواجه شدم ، یه وبلاگ جدید توی پرشین بلاگ با اسم خانه نوکیا درست کردم. خب آره از قبل هم تجربه ساختن وبلاگ و داشتم اما نه اینقدر حرفهای و کاربردی.
یه قالب نسبتا خوب و مرتبط با تکنولوژی پیدا کردم و شروع کردم به نصب و ویرایشش مطابق نیازام. خیلی طول نکشید که چای و کیک عصر پاییزی هم آماده شد و بهم یه نفس تازه داد. کارمو ادامه دادم. اون موقع موبایل خودم نوکیا 3250 بود و برای شروع یه بازی متناسب با سایز صفحه نمایشش نصب کردم. توی دورهای که حتی اسکرین شات گرفتن از صفحه گوشی یه تخصص بود تونستم چندتا اسکرینشات خوب از گیم پلی بازی هم بگیرم.
شروع کردم به نوشتن درباره بازی! بازی سونیک! طولی نکشید که محتوام کامل شد و اسکرین شاتای بازی رو هم آپلود کردم. فایل بازی رو هم توی یه سایت که کارش ارائه خدمات آپلود و دانلود فایل بود آپلود کردم و لینک کردم به وبلاگم. این مسیر و ادامه دادم و همون روز اول تا تاریک شدن کامل آسمون و رسیدن وقت شام سه تا بازی و یه برنامه توی وبلاگم بود. برنامه پچ سیمبین. بازی نید فور اسپید برای موبایل و فوتبال! آخ که اون موقع وقتی شب میشد بازم آسمون روشن بود و ابرای توی آسمون محبت و سمیمیت آدما رو بازتاب میکردن.
فرداش که از مدرسه برگشتم خونه دیدم وبلاگم 20 تا بازدید خورده! خیلی خوشحال بودم و بازهم مسیرمو دنبال کردم… اما ایندفعه ، با یه برنامه شبیه ساز برای بازی و برنامههای سیمبین و جاوا آشنا شدم. بهم کمک میکرد بازی و برنامههایی که روی گوشیم نصب یا خوب اجرا نمیشدنو تست کنم و برای بقیه موبایلا هم متناسب با مشخصاتشون پست کنم. چه حس خوبی داشت که بعد از یه مدت کوتاه بازدید وبلاگم به روزی 2000 نفرم رسیده بود! اما چندتا اتفاق که یکیش منحل شدن پرشین بلاگ بود باعث شد این مسیر و دنبال نکنم و وبلاگم ازبین بره. البته مدیرای پرشین بلاگ گفته بودن که بیاین وبلاگاتونو تبدیل به سایت کنین ولی خب هزینش اون موقع برام…
عصر پاییزی برای من یه دنیا خاطره تو دلم بجا گذاشته که امیدوارم با کلیک کردن روی این لینک مورد مطالعت قرار بگیرن و تو هم توی احساس خوبش شریک شی…